ثمین عزیزمثمین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره
طنین عزیزمطنین عزیزم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

ثمین بهترین هدیه آسمانی

بوی ماه مهر!

اولین روز مهر هم از راه رسید، بی سر و صدا ؛ مثل همه ماههای تابستان. ولی نه!!؟ امروز صبح که در خانه را باز کردم، قاصدک ها از کوچه به طرف حیاط دویدند. (قبل تر ها با دیدن آن همه قاصدک، حتما می فهمیدم که پاییز آمده ) ماشین را که از پارکینگ گذاشتم بیرون ، تازه فهمیدم ای بابا! مهر شده!!! دو تا دختر بچه با لباس فرم سورمه ای مشغول حرف زدن و قدم زدن، دختر همسایه با لباس صورتی دم در کوچه- منتظر سرویس - ، یک آقاپسر با لباس خاکستری در حالیکه دست مامان را در دست گرفته بودو به نظرم هنوز بیدار ِ بیدار نشده بود .... اما از کوچه که بگذریم، ماجرای خیابان شروع می شود؛ همین طور ماشین های متنوع با یک یا دو بچه قد و نیم قد دبستانی و گهگاهی یک دبیرستانی، و...
9 مهر 1392

سورپــرایز!!!

عصرآخرین روز شهریور ماه است و ساعتها تغییر کرده اند.  جدای از اینکه از صبح تا ظهر، هر چه به ساعت خیره می شدی، از رو نمی رفت و کندتر می گذشت؛ از ظهر به بعد انگار عقربه های ساعت خوابیده اند و اصلا قدم از قدم بر نمیدارند! ساعت تازه 2 است! حالا دیگر سر و صدای همکارانم – هم سلولی های همدردم! – هم در آمده و من کمی خوشحالتر از پیش، که این تغییرات ساعت کاری فقط دل نگرانی من نیست! سرگرم کار با سیستم هستم و در افکار مادرانه ام، غوطه ور! یک ارباب رجوع دیگر از در وارد می شود،.... و من بدون اینکه توجهم را به خودش جلب کند، به کارم ادامه می دهم.( معمولا چون هیچ دانشجویی با من کار ندارد و برای پرسیدن سوالش، مستقیما سراغ همکار روبرویی من...
1 مهر 1392